
چقدر این روزها از زندگی سیرم
تماشاکن چه غمگین بی تومی میرم
بده دستان خوبت را که بی آنها
به قعر دره های غم سرازیرم
تمام فکر و ذکر من شما هستی
سراغی از خودم حتی نمی گیرم
تو من را با کبوترها تصور کن
چرا باید بفهمانی زمینگیرم ؟
اگرمن بی تو دارم سخت می سوزم
گناهش گردن بخت است و تقدیرم
چنان دور از تو دنیایم پراز آهست
که در آیینه ها تار است تصویرم
+ نوشته شده در جمعه ۱ دی ۱۳۸۵ ساعت 22:46 توسط ذاکری
|