... و بی تو مرگ رسید و به آرزوم رسیدم

بببین چه ساده از این روزگار ِ بی تو بریدم

 

به آتشی ابدی زندگیم را تو کشیدی

و من بخاطر عشق تو آه هـم نکشیدم

 

چقدر چشم به در دوختم نیامدی اما

چقدر زمزمه ی گام هات را نشنیدم

 

هزار بار نگفتی که آسمان تو هستم؟

عمیق تر شدی از دره ها همینکه پریدم

 

درون مشت خودت قفـل داشتی و چه ساده

هنوز هم که هنوز است  من به فکر کلیدم

 

امیدوار نباشی مرا دوباره ببینی

که من به دیدن فردای بی تو گور ِ امیدم

 

شبانه شمع شدم سوختم به خلوتِ بی تو

به یـاد خنده ی زیبات اشک اشک چکیـدم...