
شاید نمیرم، بر زمین بگذار سنگت را
بردار با بی رحمی کامل تفنگت را
وقتی رسیدی خوب رو در روی من آنوقت
با آن لب زیبا بزن شیپور جنگت را
بعدش به روی سینه ی من خیره کن زیبا
آن چشمهای مشکی و خیلی قشنگت را
حالا بزن تنها ترین آهوی رویاهام
از پا بینداز و بکش عاشق پلنگت را
از سینه ام خون می چکد اما که با اینحال
من می پرستم باز هم قلب دورنگت را ![]()
+ نوشته شده در جمعه ۴ اسفند ۱۳۸۵ ساعت 16:12 توسط ذاکری
|